رَبیـــعَ الاَنــامـ

عرض ارادتی است به ساحت مقدس مولا و سرورمان، آیت الله العظمی حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیه)

رَبیـــعَ الاَنــامـ

عرض ارادتی است به ساحت مقدس مولا و سرورمان، آیت الله العظمی حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیه)

★ هیچ گاه
بــﮧ خاطـر هیچ ڪَس
دستــــ از ارزشهایتـــ نَــڪِـش؛
چون زمانـی ڪـﮧ آن فرد از تو دستــ بـڪـشد؛
تـو مـی مانـی و یکــ " مــَن " بـی ارزش... ★

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
محبوب ترین مطالب
پیوندها

۱۶ مطلب با موضوع «دلنوشتـــــ ه ها» ثبت شده است


✧✧ ❥ ✧✧


مـے پرسے جعبــﮧ ابزار را ڪجا گذاشتـﮧ ے ؟
و مے گویم توے انبار زیر پلـﮧ، طبقـﮧ ے دوم قفسـﮧ ے فلزے. 


دستتـــ را مے زنے بـﮧ کمرتــ ، ابرو تابـــ مے دهے و ڪج ڪج خیره مے شوے بهم.

ڪتاب را ڪنار می گذارم. لبخند می زنم.


- بے راه گفتم ڪـﮧ بانو گره انداختند بـﮧ ابرو؟

- نباید بپرسے جعبـﮧ ابزار را براے چے مے خواهم؟ چه جور مردے شدے تو؟


بلند بلند مے خندم.

راه تا تو را قدم بر نمے دارم، خرامان چرخ میزنم! دست مےگذارم بـﮧ شانـﮧ ات،
سرم را مے آورم نزدیک گوشت و آهسته می گویم:


  • مجتبی محمدی

می پرسـی :

-نمیخوای بـِگی چی شُده ؟

وَ مـن مثـل همیشـ ه ، سـَرم را پایین می اندازم
و بــ ه خیالم کــ ه از سوالتـــ منصرفـــ می شوی
آستیـن هایـَم را بالا می زنم و می روم سَمتـِـ حیاط
و تو همچنان چشم بـ ه سـوی چشمـان من دوخته ای
پله ها را آرام آرام پاییـن مـی روم بـ ه سمتــ حوض کوچــک وسط حیاط
شمعدانی ها را نوازشی می کنم

**وضــو می گیرم

**سجــاده را بر می دارم کــ ه پـهن کــُنم ، دستــانم را مـی گیــری و مـی گویی:
- همسر ما نمی خواهند لب به سخن باز کنند :) ؟!
- اجازه بده نمازمو بخونم بعد میگم :(

اَبـروانت را بـالا می دهی و می گویی :
- پس شما هم زیر لفظی از ما می خواهید...

لبخندی به لب می آورم و به سوی قبلــ ه قـدم بر میـدارم...
- المستغاثــ بکــ یا صاحبــ الزمان --- الله اکبر
- الله اکبر

**حس غریبی به سراغم می آید وقتی می بینم هنوز بعد چند سال وقتـــ نماز بـ ه من اقتدا میکنی .

**کنارم می آیی لبخند آرامــش بخشــی بر لبات جاری می شود ، مکثـــ می کنی ...
- تقبل الله حاج آقا :)

همیشــه خوب می دانستی که چطور ، آرامم کنی
-قبول حق باشه .
- همسر ما را چه شده است؟ :)

سرم را پایین می آورم و گویی کــ ه از رویتــ خجالت می کشم ، دستانت را بــ ه زیر چانه ام می گذاری سرمــ را بلنــد می کنــی و می گویی :
- د بگو چی شده آخــ ه ، نصفــِ عمر شدم مـــَرد :@

به چشمانت خوبــ می نگرم اشکـــ در چشمانم حلقهــ می بندد و فرازی از دعای ابو حمزه را می خوانم : 


- فَمَن یکُون أسوأَ حَالًا منی إِن أَنَا نُقِلتُ عَلَى مِثلِ حَالِی إلَى قَبری و ...

یک جوری که دلم را هُـری بـریـزانی الف معلی اسمم را مـی کــشی و صدایم میکنی مجــتبــی !!
- بله؟
- به گمانم ، همسر ما امام رضا را قبول ندارند!

لبخندی بر لبانم جاری می شود ، گویی می دانم چه می خواهی بگویی ، می پرسم
- چطُور مگه؟ :)
- فکر کنم اون طوری که مـن یادمــ ه تو ایــن چند سال ، یــ ه 20 باری با هم مشهد الرضا رفتیم.
- خب ؟
- خب نداره کــ ه ، مگــ ه حضرتــ نفرمودن کــ ه هر کـی بـ ه زیارتــ مــن بیاد مــن سه جا بــ ه دادش میرسم ، یه جا هم همون قبره.... ما کــ ه اینهمــ ه رفتیـم ...
- آخه :(

گویی مـی دانی چــ ه میخواهم بگویـم ، طــوری کــ ه مثـل همیشــ ه پیــش دستــی می کنی و می گویی ؟
- آخر هفته بریم؟
- یعنی من تا آخر هفتــ ه اینجوری باشــ ه حالم؟الان ســ ه ماهــ ه نرفتم :(

گویی میدانم عکـس العملتـــ چیستــــ ، لبخند میزنی و میگویی :
- فکر کـردی مـَن جـا میزنم؟! هان؟! کـِی پایــ ه نبودَم کــ ه ایــن بار دومش باشه؟ هان؟؟؟؟
- هیچ وقت نشــده...

دستت را میزنـی به کمرتــ و ابرو تابــ می دهی و خیره می شوی بهم...
- حاج آقا بلند نمیشوند ؟؟؟ تا شما اذان و اقامه نماز عشاء را بخوانید ، من هم تماسی با آژانس می گیرم . . .





  • مجتبی محمدی

┘◄ دو منظومـﮧ پایانـے"شاید براـے همیشـــﮧ"


------------------ 【مخیـّرید در برداشتــــ】 ------------------



·٠•●✿ این یڪـے براـے یڪـــ نفــر :

پرنده هایـے ڪـﮧ روـے شاخـﮧ نشتـﮧ اند هرگز ترس از شڪستن شاخـﮧ ندارند
زیرا اعتماد آنها بـﮧ شاخـﮧ ها نیست
بلڪـﮧ بـﮧ بال هایشان است
همیشـﮧ بـﮧ خودت اعتماد داشتـﮧ باش
خودت را باور ڪن
همیشـﮧ خودت را نقد بدان تا دیگران تو را بـﮧ نسیـﮧ نفروشند
سعـے ڪن استاد تغییر باشـے ، نـﮧ قربانـے تقدیر ...
در زندگیت بـﮧ ڪسـے اعتماد ڪن ڪـﮧ بـﮧ او ایمان دارـے نـﮧ احساس . . .
و هرگز بـﮧ خاطر مردم تغییر نڪن !
این جماعت هر روز تو را جور دیگرـے مـے خواهند ...

مردم شهرـے ڪـﮧ همـﮧ در آن مـے لنگند ، بـﮧ ڪسی ڪـﮧ راست راه مـے رود مـے خندند.





·٠•●✿ این یڪـے هم براـے همـﮧ :

ڪفش ڪودڪـے را دریا برد ؛ ڪودڪـ روـے ساحل نوشتـ : دریاـے دزد
آنطرف تر مردـے ڪـﮧ صید خوبـے داشت ؛ روـے ماسـﮧ ها نوشتـ : دریاـے سخاوتمند
جوانـے غرق شد ؛ مادرش نوشتـ : دریاـے قاتل
پیرمردـے مرواریدـے صید ڪرد ؛ نوشتـ : دریاـے بخشنده

موجـے نوشتـﮧ ها را آرام شست و دریا آرام گفتـ :
بـﮧ قضاوت دیگران اعتنا نکن اگر میخواهـے دریا باشـے ./
بر آنچـﮧ گذشت ، بر آنچـﮧ شکست ، بر آنچـﮧ نشد ، حسرت نخور زندگـے اگر آسان بود با گریـﮧ شروع نمیشد . . .



✧✧✧✧✧ ● ● ● ● دلاتون دریایـے ، روزگارتون سرشار از بهترین ها ● ● ● ● ✧✧✧✧✧



  • مجتبی محمدی

                        بســمـﮧ تعالــی 



بـﮧ: ریاستـ محترم بخشِ بی قراری های دل ، سایـﮧی سر،حضرت اباعبداللـﮧ(روحی فـداڪـ)

از:ڪـربلای دلم




با سلام و صلوات خاصـﮧ و آرزوی سلامتـیِ دردانـﮧ فرزنـد ِ موعودتـان

احتراماً بـــﮧ استحـضــار حضــرتتــان مــی رســانــد ؛

بـــﮧ جهتــ بــی قراری یڪــ فقره دل بـَرای ایوان طلای حرم تان ،
و شوق یڪــ جفتــ چشم در حوالی حریم تان ،
و یڪـ هوا آشفتگی ڪنار بیرق و عَلَمِ تان ،
و یڪـ عمر تپش در ڪنار روضـــﮧ هایتان ،

...درخواستـــ آن دارم ڪــﮧ با عنایت خداونــدتــان و خواست قلبِ مبارڪتان ،
منت بر سر حقــیر نهادهـ ، دعوت بـﮧ آن وادی جنونمان نمــایید ڪــﮧ نزدیڪـ است جان دادنمان از این غم ِ فراقِ شب های زیارتی تان ... فرا رسد.

باشــد ڪــﮧ آرام گیرد سرگشتگی ها و بی قراری ها و تپش های قلبمان و همچنین جانی دوباره گیرد این دست ها از لمس شش گوشه تان ...


امیر قلبم!

خواهش و تمنا دارم دعوتنامه ام را مُهر نمایید؛

آخـَر دلــَم در هوای ڪـربُ بلا دست و پا می زند ،



با تقدیم همــﮧ ی جان و روح و هستی ام ؛

رَبیـــعٌ الاَنــامـ مـــ مـــ ؛ چهــارم رمضان المعظم 1435



پــ ن :
آدرس گیرندهـ :
شهر ڪـربلا - خیابان بین الحرمین - ورودی بابــ القبلـﮧ - ضریح شش گوشـﮧ - حضرتــ اربابــ «سیدالشهداء» سلام الله علیــﮧ


  • مجتبی محمدی
˙·٠❀❀چہ فرق استــ بین باوَر مـَن وَباور توپیرمــَرد
هماטּ ڪہ مـَن میدانَمَــش 
تو میشناسیـَش
هماטּ ڪہ مَـن میخوانَمَش 
او تــو را مےخوانـَد
هماטּ ڪہ مَـن التماسَش میڪُنم
تو او را وُجداטּ کرده اے
هَمان ڪہ مـَن خوانده اَمَـش در ڪتاب

تو با او زندگے مے کنے


 ❥✿               ❥✿



 ❥✿               ❥✿


آمــَد و جایے خلوتـــ دَر صحرا یافتـــ
رو ڪَرد بہ آسماטּ گــُفتـــ :آقا!!آ شیــخ چــَند ماهے استـــ بـہ روستاے ما سر نزدهـ 
این ناقابل פـَق شماستـــ 
سَـهـم شُماستـــ
آقا جاטּ !موجبــ פـلیتــ مالَم اَستـــــ
آ شیـخ را نیافتمــ 
آمــَدم بـہ دستـــ خودتاטּ برسانَـم امانتے را 

(
پیرمـــَرد ڪیسه سڪہ ها را بــہ آسماטּ پرتابـــ ڪَرد و رفتـــ)شبـــ هنگام آقا بـہ خوابش آمــد 

فلانے امانتے اتـــ بـہ دستماטּ رسیدـ 


❀❀٠·˙

  • مجتبی محمدی

 

•●

ـچهـ ـحرفــــ ـبے ـرَبطیستــــ ـڪهـ ـمـَردـ ـگــریهـ ـنمے ـڪُـندـ...

•●

ـگـاهے ـآنـقدـر ـبُـغـض ـدارے ـکـهـ ـفَقَطــ ـبایــدـ مَــردـ ـباشے ـتا ـبتوانے ـگریهـ ـکُنے ...

•●



  • مجتبی محمدی

 

♥∿∿o
دَر ایـــن تَلاطُمــــ هَـــوَس ها 
دَر ایـــن اِزدِحامــــ شَـــهوَتــــ ها 

قـَــدرَتــــ را صاحـِـبــــ "قَـــدر" مے داندـ .
----------------------------------------------------

قـَــدرَتــــ را صاحـِـبــــ "قَـــدر" مے داندـ .
----------------------------------------------------

 ●•٠ 
خــواهَــر مُســلمان مـــا ٠•● 

----------------------------------------------------
یادَتـــــ باشَـــد مـــا ابــالفَضــل مے دَهیـــم 
اَمــا نَخے اَز مـَعجَــر نَمے دَهیـــم
----------------------------------------------------

پ نوشــتـــــ : 

Women For Sale in UK... 

o∿∿


 

 

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۰۳
  • مجتبی محمدی

 

 

˙·٠٠·˙´´˙·٠٠·˙˙·٠٠·˙`´˙·٠٠·˙

خدایا ! 
در هجوم بے امان حوادث آخرالزمان ،
عده اے امان را در آستان بندگان مے جویند
و خانه سامانشان را برسست ترین گمان بنیان مے نهند.
عد اے ویران و ویلان مے شوند و برخی پریشان و سرگردان مے گردند.
و این همه در جستجوے امان به دامان این و آن مے آویزند.
در این فتنه ها ی گران اما تنها مومنان اند ڪه نشانے دارالامان را مے دانند
و در حریم امن و آغوش گرم تو جاودان مے مانند.
ما را همواره از مومنان خودت قرار ده .

₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪


پ ن : 


⊰⊰ حصن حصین یا صاحـب الـزمــان...


 


  • مجتبی محمدی

 

♥∿∿∿∿

بــہ دنیای اطرافم ڪہ مے نگرم....

مے بینم که آدمڪـــ شعر هایم خیلے رویایے است...

نمـــــــے دانم اشـــــــــڪال از دل مَــטּ استـــ ... 

یا از دُنیـــــــــــــــــا!!


٠•●

 


 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۴۷
  • مجتبی محمدی

آقا جان ⊰⊰ 

در تاریخ شهادتـــ پدر بزرگوارتان در اول و هشتم ربیع الاول اختلافــ استــــ ، 
راستش را بخواهے دل مـَن به هشتم راضے ترستـــ ، 

آخــَر : 

مــَن بــ ه این تقــابـل و تجــانس اعتقاد دارمــ.

٠•●

پ ن :

چه تجانس زیبایــے ، آغاز ولایتتان با ... 


به امید روزے که سیلے به صورتــَش مــے زنید .
و ما میخندیم :) ، نــ‌ ه گریــ ه مے کنیم :((

٠٠

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ الَعنَ الجِبت وَ الطاغوت
مَن شَک فی کفرهِما فَقَد کَفَر



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۳
  • مجتبی محمدی