رَبیـــعَ الاَنــامـ

عرض ارادتی است به ساحت مقدس مولا و سرورمان، آیت الله العظمی حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیه)

رَبیـــعَ الاَنــامـ

عرض ارادتی است به ساحت مقدس مولا و سرورمان، آیت الله العظمی حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیه)

★ هیچ گاه
بــﮧ خاطـر هیچ ڪَس
دستــــ از ارزشهایتـــ نَــڪِـش؛
چون زمانـی ڪـﮧ آن فرد از تو دستــ بـڪـشد؛
تـو مـی مانـی و یکــ " مــَن " بـی ارزش... ★

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
محبوب ترین مطالب
پیوندها

۳۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

خواهش میــ کنم حوصــلــ ه کــُنیــد و بخــونیــد ؛ :)
----------
می گویند ؛ روزی در مدینــ ه قحطی شدهــ بود
حاکم و بزرگان (!) شهــر جمــع شدنــد و مــردم را فراخواندند تا نمــاز باران بخوانند ...
راوِی می گویــد :
طبق قرار همــ ه مردم و بزرگان (!) جمــع شدیـم و بــ ه بیرون شهر رفتــیم ؛
بزرگــی (!) بــ ه عنوان پیــش نــماز شروع بــ ه خوانــدن نماز کــرد ،
نمــاز را با تضــرع و نیــاز فراوان خوانــدیم ،
چشم بــ ه آسمان دوختیــم تا باران رحمتـــ نازل شــود . . .
چند ساعتــی بــ ه همین منوال گذشتـــ ؛
همیــن طور کــ ه منتظر باران بودیــم ، غلامــ سیاهــی را دیــدم کــ ه آمــد و رفتـــ گوشــ ه ای ، بــدون اینــکــ ه جلبــ توجــ ه کنــد ، دو رکعتــــ نمــاز خوانــد و بعــد از نمــاز
دستانـش را رو بــ ه آسمان کــرد و دعــا کرد و مــن محــو نماز و دعای غلام بودم کــ ه متــوجـ ه تر شدن صورتــم شدم ؛
غــلام ، بــدون اینکــ ه کســی را بنگــرد ، بلنــد شــُد و رفتـــ
مــردم بــ ه خیال اینکــ ه نماز و دعــای آنان مستجابـــ گردیدهـ ، خوشحال بدون توجــ ه بــ ه حضــور آن غلام بــ ه شادی پرداختنــد
مــن کــ ه میدانستـــم ؛ این نزول باران بــ ه خاطر دعــا و نمــاز آن غلامـ بود ؛ بــ ه تعقیبــ غلام رفتــم تا ببینــم غلام چــ ه کسی استــــ !
آن چنان هیبتــی در آن غلام می دیدم کــ ه با خــود عهــد کردم کــ ه آزادَش کــنـم بــ ه هر قیمتــی کــ ه باشد و غلام هر امیری کــ ه باشد !
بعــد از چند دقیقــ ه دیــدم کــ ه غلام وارد شهر شـُد ، بــ ه خیالــم وارد امارتــ های بزرگان (!) شهـر میشود ، اما دیـدم که غلام از شهــر خارج شـُد و بــ ه بیرون شهر رفتــ !
تعجــب کردم کــ ه ایـن غلام ، غلام کدام یکــ از بزرگان (!) شهــر می توانــد باشـد ؛
دیـدم وارد خانــ ه ای شد کــ ه پـی بردم کـ ه آن خانـ ه از کیستــ !
عجیبــ استــ این غلام ، غلام " علـی بن حسین" استـــ ؟؟!!
کســی کــ ه از شهــر و محــلـ ه بنی هاشـم و منزل خود بیرون شــد !
غلام در زد و وارد خانــ ه شــد ،
رفتــم و در آن خانــ ه را زدم و همان غلام در را باز کرد ،
گفتــم ؛ صاحــبـ خانــ ه و صاحبتــ را صدا کــن !
چنــد دقیــقــ ه بعــد "علــی ابن حسین" را دیدم و از او پرسیدم کــ ه از شما می خواهم این غلام را بــ ه من بفروشیــد ؛ مــن میخواهم او را آزاد کنــم !
وقــی دلیل را جویا شد ، گفتــم کــ ه :
شــما نمی دانیــد
کــ ه چــ ه دُری در خانــ ه خود محبوس ساختــ ه اید !
شرح مــاجـرا گفتــم و ایشان شکــر خدا کردند و گفتند که :
از نظــر من مانعــی نــدارد ، بایــد ببینیم نظــر خــود غلام چیستــــ !
بــ ه خیالم کــ ه چــ ه کار بزرگــی دارم انجام می دهم ، و با خود می گفتم آ خر مگر می شود کســی غلامی را آزاد کند و غلام نپذیرد . . .
بــه اندرونی وارد شدیــم و مــتوجـ ه شُدم غلام ؛ اسطبل بان اسبــ هاستــ ،
با خــود گفتــم کــ ه چــ ه کــار محقرانــ ه ای هم در این خانــ ه محقرانــ ه انجام می دهــد !
چنـد دقیقــ ه بعــد "علی بن حسین" بــ ه غلام گفتــ کــ ه این آقا می خواهند شما را آزاد کنند...
ناگهان دیدم ، رنگــ از رخسار غلام پریــد با چشمانی کــ ه اشکــ در آن جمع شدهـ بود ، ســر بــ ه زیــر رو بــ ه " علی بن حسین" گفتــ کــ ه هر چــ ه صاحــبم امــر کند ، اطاعتــ می کنم.
بعــد غلام اجــازه خواستــ تا دو رکعتــ نماز بخواند!
" علی بن حسین " هم اجازه دادند.
غلام شروع بــ ه نماز کرد و من و " علی بن حسین " مشغول سخن گفتن بودیم ، من همانطور کــ ه صحبت می کردم بـ ه غلام و نحوهـ و چگونگی نماز غلام توجــ ه داشتــم ، نتوجـهـ طولانــی شدن آخرین سجــدهـ رکعتــ دوم شدهـ بودم کـ ه ناگهان دیدم غلام بــ ه پهلو بر روی زمین افتاد . . .
بــ ه سمتــ غلام رفتیم و متوجـهــ شدیم کــ ه غلام از دنیــا رفتــ ه استـــ ...
----------
خیلی ممنونم کــ ه ایـن روایتــ رو خوندید ، ادامش رو به حالت محاوره ای از زبون خودم بشنوید :
می دونید غلام تو سجده آخرش از خدا چی خواسته بود ؟!
غلام از خدا خواسته بود که خدایا حالا که امامم دیگه من رو نمیخواد ، مرگم رو برسون !
گفته بود که من نمی خوام غلام کسی دیگه به جز ایشون باشم.
======
این داستــان غلامان ، هنــوز کــ ه هنوزهـ ادامــ ه دارهــ ...
======
نکاتــ داشتان :
1- فرقی نمی کند چــ ه کسی باشی و چـ ه رنگی باشی ، اسم داشته باشی یا نداشته باشی ، (اکثر غلامان امام سجاد بی اسم بودند و ما می بینیم که روایات زیادی از مرحوم کلینی تو اصول کافی داریم بعد از امام صادق و امام باقر از همین غلامان بی اسم هستش)
2- امام سجاد سلام الله علیه رو ما امروز به امام می شناسیم ، اما یادتون باشــ ه کــ ه حضرتــ بعد از واقعه عاشورا و اتفاقات کوفه و شام و اسارت وقتی به شهر وارد شدند نه تنها تو شهر راهشون ندادند بلکه از محله بنی هاشم هم بیرونشون کردند. (اونوقت یه سری ها تو کوفه داشتن برای خون خواهی امام حسین و تشکیل حکومت آماده میشدن)
3- حضرت تمام اهل بیت رو تو یه خونه محقر تو بیرون شهر جمع کرده بودند.
4- حضرت خودشون میرفتن تو زمین های مردم کارگری می کردن و چون کسی تو شهر نبود که به سمتشون بیان ، حضرت مجبور بودن غلام بخرن و از این طریق به تربیت غلامان بپردازند.
5- مردم شهر مدینه نه تنها جایگاه حضرت رو میدونستند بلکه وجود همچین غلامی رو تو خونشون عجیب می دونستند ....
6- نکات دیگه رو خودتون بفرمایید :)
======
از این روایات و این غلامان بسیار داریم ، منتظر داستان های دیگه از این غلامان باشید:)

ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و خوندید :)


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۰
  • مجتبی محمدی

✧✧ ❥ ✧✧
مُدعــے گُـفتـــ :
✧✧ ❥ ✧✧
جهتـــ دیــدَن شــش گوشـﮧ دلَـم تابـــ نَدارَد
نگهـم خوابــــ نـَدارَد
قلمـَم گوشـﮧے دَفـتـَر
غـزل نابـــ نـَدارد
همـﮧ گویند بـﮧ انگـُشتــ اشارهـ
مـَگـَر ایـن عاشق دیوانــﮧ دلسوختـﮧ اربابــ نـَدارد ؟
تـو ڪُجـایـے ؟
شدهـ ام بـاز هـَوایـے
چـﮧ شود جُـمعـﮧے این هفتـﮧ بیایـے ؟
بـﮧ جمالتــ… بـﮧ جلالتــ… دل ما را برُبـایـے… :(

✧✧ ❥ ✧✧
و امـا جوابــ امام زمان(عــج):
✧✧ ❥ ✧✧
تـو خودتـــ!
مدعـے دوستـے و مـهـر شدیـدے ڪـﮧ بـﮧ هَـر شـعـر جـدیـدے،
ز هجران و غمم نالـﮧ سرایے ، تو ڪُجایے؟
تو ڪـﮧ یکــ عُمر سرودے «تو ڪُجایے؟» تو ڪُجایے؟
چـﮧ ڪسے قلب تو را سوے خداے تو ڪشاندهـ؟
چـﮧ ڪسے در پے هر غصـﮧے تو اشڪـ چڪاندهـ؟
چـﮧ خطرها بـﮧ دعایم ز ڪنار تو گذر ڪرد
چـﮧ زمان ها ڪه تو غافل شدے و یار بـﮧ قلب تو نظر ڪرد...
وَ تو بـا چَشم و دل بستـﮧ فقط گفتے...
تو ڪُجایے!؟ و اے ڪاش بیایے!
هـَر زمان خواهـش دل بـا نظر یـار یڪے بود، تو بودے...
هـَر زمـان بود تفاوتــ ، تـو رفتے ، تو نماندے!
خواهـش نـفـس شدهـ یـار و خـُدایَتــ …
و همین استــ ڪـﮧ تاثیر نبخشند بـﮧ دعایتــ …
و بـﮧ آفاق نبردند صدایتــ…
و غریبــ استـــ امامَتـــ!
من ڪـﮧ هستَم ،
تو ڪُجایے؟
تو خودتــ ڪاش بیایے
بـﮧ خودتــ ڪاش بیایے...!

♥+♥=♥|♥=♥+♥
دلــ نوشتــ + خجالتـــ :
اللهم عجل الولیڪـ الفرج


  • مجتبی محمدی

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یــﮧ روزایے یــﮧ سریا بودن ؛ کــﮧ هنوز خبرے از ماها نبود
حرفے از بصیرتــــ نبــود ؛ آخـــﮧ همــهـ مُـخـا پاڪـ بـود
حرفـے از ربـا و ریـا نبــود چــون سـوے دلـا ، خــُدا بـود
اون روزا روزگـار مردا بــود
اون وقتا صداها رسا بـود و گوشا ڪَـر نبود
مـردے و مردونگـے مثل الان زیر خاڪے نبود

بیخیــال اگـــﮧ گوشتـــ با منــ ه بشنــو ببین یڪیشون چے میگــهـ ! •٠·˙

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_______________________________
برادران!
تا بـﮧ حال چندین بار از قرارگاه بـﮧ تیپ ما دستور داده اند ڪـﮧ بڪشید عقب، ولے ما این ڪار را نکردیم.
چون مے دیدیم کـﮧ روحیـﮧ شما خیلے بالا است و با آنڪـﮧ هر لحظـﮧ امڪان دارد ارتش عراق شما را مورد حملـﮧ گازانبرے قرار بدهد، با این حال شما خوب مقاومت مے ڪنید.
دشمن با این همـﮧ پاتڪے ڪه ڪرده، حتے نتوانسته یڪ قدم جلو بیاید.
درشرایطے ڪه ما قصد داریم تا چند روز دیگر خرمشهر را آزاد ڪنیم، شنیده ام بعضے ها حرف از مرخصے و تسویـﮧ زده اند!
◄ بابا! ناموس شما را برده اند! ▌
◄ همه چیز شما را برده اند!▌
شما مے خواهید بروید تهران چـﮧ ڪار کنید؟
همه حیثیت ما اینجا در خطر است.
شما بگذارید ما برویم با آب شط العرب وضو بگیریم و
▬▐نماز فتح را در خرمشهر بخوانیم▌▬
بعد ڪـﮧ برگشتیم، خودم بـﮧ همـﮧ تسویـﮧ مے دهم ... " •٠·˙
_______________________________

اگــهـ بگم ڪـهـ حاجے فقطـ رزمنــده نبود و ڪـاراے دیگهـ اے هم ڪَرد شایــد بهـ بعضـے ها بر بخوره ...

امــا میگــَم :

آره حاج احمد "دیپلمات" هـَـم بود ...

اما دیپلماتـــِ مــَرد بود ...

خودتــون دیگهـ باقیشو حتماً میدونید ...

آهـاے اشباح الرجــال!

الان وسط جنگیم ؛ ناز و عشوه هــَم نداریم

وسطـ میدون جنگــــ بازی مازی یوخــدے .

لبـخـنــد دیپلماسیـتـو زدے؟! پــَس حالا ڪارِتـَم بــُڪُن.

دعـوا نداریـم اما شوخے هم نـداریـم

بحثــــ بحثــــ نامـوس و حیثیتــــهـ ؛ مے فهمے ؟!!

مردے بسم الله ...

نیستــے یا علے ؛ بفــرما میدون رو خالی ڪُن بزار یڪی دیگهـ بیاد ... •٠·˙

پــ ن :
عڪـس اول :پوشش دیپلماتـــیکــ :D

عڪس دوم : ✿حاج احمد متوسلیان✿
عشــقِ دوستــ و رفیــقم حـاج احـمـد "ابوذر عمو حسن" کلوبـــ  :x

الوعــده وفــا حاجــے



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۵
  • مجتبی محمدی

✿بسم الله الرحمن الرحیم ✿

✔حاج آقاهای عزیــز ! برنامهـ میریــد برای ازدواج موفق و الگوهـای ایرانی اسلامی؟!!
✔دکتر خسروی جان کجایی کهـ ببـنیــ ... ؟!!
✔رسـالتــت این بــود رســانهـ ملـی ؟!!
===============================
طرفــ خیلی راحتــ تو برنامهـ "بعضیها" گفتهـ بودهـ کهـ :
1- چند سال قبل ازدواج با همسرم دوستــ بودم :|
2- آخرشم رسما از تریبون رسانه ملی عکسای عروسک گم شده دخترش رو نشون داده برای پیدا شدنش :|

===============================
✔بنده خدایـی یهـ روزی اون وقتـا کهـ زمـان طاقوت بـود ، گــُفتهــ بود کـهـ "فقط دو ساعتــ از برنامهـ های رادیــو را در اختیار مـا قرار دهیـد مردم را مسلمـان میکــُنیم" ... :|

حـاج آقـا کــُجایی کـهـ ببینـی چـهـ لابـی شدهـ ایـن رسـانهـ بالاصطلاح ملـی ...

===============================
✔ننجون خدا بیامرز ما میگفتـــ " دختر به مطربـــ جماعتــ ندید ":|

✔خدا رحمتــ کنهـ رفتگان شما رو از بابا بزرگا و مامان بزرگاتون بپرسید ببینین که مگه نبود که میگفتن "غنا تو هر خونه ای باشه ملائکــ از اون خونه فراری ان " ؟؟

✘ یهـویـی نمیدونـَم چـی شـُد مــردُم کشـورم ، موزیسین شــُدن !! :|

✘ دخـتـر مسلمــون بچــهـ شیـعهـ تو سالـن اجتماعاتــ بــرج میلاد پاش به کنسرتـــ کذایی فلان مطرب بـاز بشــهـ و گــُل دستــش بگیـرهـ و کفــ زنـان برهـ سمتــ مطربــهـ و بگــهـ "براووو" و تعظیــم کنــهـ و گل تقدیـم مطربـهـ کنهـ ، بعـد همیـن خانــم از آرمان ها و ارزشهای اسلام و انقلابــــ حرف میــزنهــ :((
===============================
✘تشییع جنازهـ و مراسـم یادبـود و شـام غریبان و سبد و تاج گل های آنچنانی و بنرها و ترافیکـها برای آن خـدا بیامرز کهـ گـُذشتـــ !!!

✔ایـن یکــی را کـُجای دلـمان جاســاز کــُنیم؟!

===============================
من هیــچ وقتــ این شکــلی حرف نمیزدَم اما بهـ اینجام رسیــدهـ (یعنـی خیلی شاکـی ام) :

✘✔خدا وکیلی مطربــ هم مطربای قدیم ، باز نیستـــ جواد یساری میخونـد میگفتیم مـرد داره میخونهـ .
✘✔یـا عباس قادری میخوند میگفتیم عجب صدای کـُلفتی ، این یکی داره چی میگه تو رو قران؟؟!! :|
===============================
پ ن :
هیــچ شناختــی از ایــن آقا ندارَم فقط عمل ایشان بهانهـ ای برای گفتن نظـراتــم بود ./

لطفا اگر تابع شریعتــ اسلام هستیــد کامنتــ بگذاریــد ، روی صحبتــ های بنده متشرعین و متدینین می باشد ...

در نهایت توجهتون رو به لینک جلب میکنم که نگین غیر علمی صحبت میکنم./

اللهم عجل لولیکــ الفرج
---------------------------


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۳
  • مجتبی محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

تصور کن مسلمانی !
تصور کن غیرت هم داری !
تصور کن آن هنگامیکه مادرت ، همسرت ، خواهرت یا دخترت قصد عبور از کوچه ای را دارد ...
میبینی مادرت را؟!
به کوچه ای میرسد .

کوچه تنگ

او به خیال لبخند تو
به شوق همسر و فرزندانش
شتابان خانه است.

با من بیا

این سمت کوچه را نظاره کن .

شیطان را میبینی؟!

یک لحظه تصور کن لبخند مادرت را و  حقد و غضب این را.

شیطان کمین کرده است .
تصور کن به سمت مادرت بیاید و ...

غیرتت به جوش آمد! ؟

دستت بسته باشد چه میکنی ؟
خودت آنجا باشی چه میکنی ؟
مامور به سکوت باشی چه میکنی ؟

اینها را دیگر تصور نکن ...

____________
برای دل صاحب الزمان دعا کن.
____________

یادت باشد :

تمام دعوای دین ما با این شیطان است

تمام انحراف بشریت از این شیطان است

اولین اقدام آقای من و شما انتقام از همین شیطان است

جای این شیطان در جهنم از ابلیس پست تر است

لحظه ای به کفرش شک بکنی خود کافری


_____________
#حسبنا_کتاب_الله
#جبت_و_طاغوت
#این_مرد_هذیان_میگوید
#خانه_را_با_اهلش_به_آتش_میکشم
#بدعت_در_دین_خدا
#سقیفه_بنی_ساعده
#فراری_جنگ_احد
#نامه_به_معاویه_در_خصوص_حمله
#حمله_به_خانه_وحی
_____________

عکس نوشت :
یاده روی نجف کربلا اربعین 93



پ ن :
صحبت صحبت اعتقاداته . . .



یا علی

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۴۵
  • مجتبی محمدی
گویند بـﮧ لاتان کـﮧ شما را ظفری نیستـــ

جز عشق ♥حُ ســیـن♥ (ع) و غـم ♥♥زینبـــ♥♥ (س) شما را خبرے نیستــ

لاتـان بـﮧ جوابـے چـو برآیـنـد و بگـوینـد :

مـا لاتــــ حُسیـنیـم شما را عددے نیستـــ ... ما لاتـــ حُـسینـیـم

_______________________________

پــ ن :

اے پیر غلامـان حسیـنـیـه عـشــق !
من بر محاسن سفید شما غبطـﮧ میخورم :(

✿✿✿✿
نوکـر نوشتـــ :
نوکـر اگر بهـشتـــ هم برود باز هـم نوکـَر استـــ

نفستـــ مُستـدام مـرد :x



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۹
  • مجتبی محمدی

آیتـــ الله العظمـے وحیـد خراسانـے :


↓↓عرض ادبــ ما بــﮧ ساحتـــ مقدس حجتـــ ابن الحسن توسوس ڪلبـے استــــ بـﮧ در خانـﮧ صاحبش↓↓

❀❀❀❀

استغفـار میڪـُنم ؛ از ایـטּ تعبیـر ↑↑ وحید ڪجا و سگے اوטּ آستاטּ ڪجا ! 



----------------------------------------------------
(حاجے شما اینجورے بگے ما چے بگیم ؟ ! ! )

----------------------------------------------------


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۱۶
  • مجتبی محمدی

˙·٠•❀
از قافلـﮧ جا ماندم

درستــ بیستـــ و چند سال پیش،

ماندم ...

زندانـے ایـטּ روزگار زشتــــ شدم...

روزگارـے ڪـﮧ

نـﮧ از جنس من استـــ نـﮧ از براے مــَטּ ...

چـﮧ رسمیست دنیا!

از گردشَش مـے نالیم

و مـے بالیم و روز زمیـטּ گیر شدنمان را جشـטּ مـے گیریم!

نمیدانم...

قلمم زیر بار دردها ترڪـ برداشتـﮧ

ڪَمَـرم خـَم شـُده!...

با ایــטּ حال

هنوز هم بـﮧ دوستــ لبخنـد میدهم ^_^


امروز آغاز غربتـــ نشینـے مــَטּ استــــ ...

بـﮧ رســم عادتـــــ ...

" تولـــــــــــدم مبارڪـــ" o_O


↔ یکــُم شهریور سنــ ه 1366 هــ خورشیدی


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۱۱
  • مجتبی محمدی

∿∿آقاے ❤ مــَـטּ ! ∿∿

تقصیـر شـُمـا نیستـــ

ڪـﮧ تصویـر شـُمـا نیستـــ ... !

【مــَـטּ】 آینـﮧاے پر شده از گرد و غـُبارم ✘✘✘


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۰۹
  • مجتبی محمدی

✧✧ تمومـــش کــُن ✧✧

♦ ♦❥
عــَکــس نوشـــتـــ:
" ترســم کـــ ه ، بیایــی و مــَن آن روز نبــاشـَم "
❥♦ ♦
دل نوشـــتـــ:
تــرســَم اَز ایــن نیستـــــ بـــ ه خـــُدا ؛ شــُمـا بیــا ، مــنم نبودَم مهــم نیستــــ .
♦ ♦❥
دوبــارهــ نوشـــتـــ:
خداایا اگــر می بینـی با رفتـــن مــن ،
ثانــیــ ه ای از غیبـــتـــ حضرتــــ ♥صاحبــ (عج)♥ کــم میشـــ ه ، تمـــومــش کــُن !!
❥♦ ♦
:( :((


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۰۶
  • مجتبی محمدی