رَبیـــعَ الاَنــامـ

عرض ارادتی است به ساحت مقدس مولا و سرورمان، آیت الله العظمی حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیه)

رَبیـــعَ الاَنــامـ

عرض ارادتی است به ساحت مقدس مولا و سرورمان، آیت الله العظمی حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیه)

★ هیچ گاه
بــﮧ خاطـر هیچ ڪَس
دستــــ از ارزشهایتـــ نَــڪِـش؛
چون زمانـی ڪـﮧ آن فرد از تو دستــ بـڪـشد؛
تـو مـی مانـی و یکــ " مــَن " بـی ارزش... ★

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
محبوب ترین مطالب
پیوندها

زیارت

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ب.ظ

می پرسـی :

-نمیخوای بـِگی چی شُده ؟

وَ مـن مثـل همیشـ ه ، سـَرم را پایین می اندازم
و بــ ه خیالم کــ ه از سوالتـــ منصرفـــ می شوی
آستیـن هایـَم را بالا می زنم و می روم سَمتـِـ حیاط
و تو همچنان چشم بـ ه سـوی چشمـان من دوخته ای
پله ها را آرام آرام پاییـن مـی روم بـ ه سمتــ حوض کوچــک وسط حیاط
شمعدانی ها را نوازشی می کنم

**وضــو می گیرم

**سجــاده را بر می دارم کــ ه پـهن کــُنم ، دستــانم را مـی گیــری و مـی گویی:
- همسر ما نمی خواهند لب به سخن باز کنند :) ؟!
- اجازه بده نمازمو بخونم بعد میگم :(

اَبـروانت را بـالا می دهی و می گویی :
- پس شما هم زیر لفظی از ما می خواهید...

لبخندی به لب می آورم و به سوی قبلــ ه قـدم بر میـدارم...
- المستغاثــ بکــ یا صاحبــ الزمان --- الله اکبر
- الله اکبر

**حس غریبی به سراغم می آید وقتی می بینم هنوز بعد چند سال وقتـــ نماز بـ ه من اقتدا میکنی .

**کنارم می آیی لبخند آرامــش بخشــی بر لبات جاری می شود ، مکثـــ می کنی ...
- تقبل الله حاج آقا :)

همیشــه خوب می دانستی که چطور ، آرامم کنی
-قبول حق باشه .
- همسر ما را چه شده است؟ :)

سرم را پایین می آورم و گویی کــ ه از رویتــ خجالت می کشم ، دستانت را بــ ه زیر چانه ام می گذاری سرمــ را بلنــد می کنــی و می گویی :
- د بگو چی شده آخــ ه ، نصفــِ عمر شدم مـــَرد :@

به چشمانت خوبــ می نگرم اشکـــ در چشمانم حلقهــ می بندد و فرازی از دعای ابو حمزه را می خوانم : 


- فَمَن یکُون أسوأَ حَالًا منی إِن أَنَا نُقِلتُ عَلَى مِثلِ حَالِی إلَى قَبری و ...

یک جوری که دلم را هُـری بـریـزانی الف معلی اسمم را مـی کــشی و صدایم میکنی مجــتبــی !!
- بله؟
- به گمانم ، همسر ما امام رضا را قبول ندارند!

لبخندی بر لبانم جاری می شود ، گویی می دانم چه می خواهی بگویی ، می پرسم
- چطُور مگه؟ :)
- فکر کنم اون طوری که مـن یادمــ ه تو ایــن چند سال ، یــ ه 20 باری با هم مشهد الرضا رفتیم.
- خب ؟
- خب نداره کــ ه ، مگــ ه حضرتــ نفرمودن کــ ه هر کـی بـ ه زیارتــ مــن بیاد مــن سه جا بــ ه دادش میرسم ، یه جا هم همون قبره.... ما کــ ه اینهمــ ه رفتیـم ...
- آخه :(

گویی مـی دانی چــ ه میخواهم بگویـم ، طــوری کــ ه مثـل همیشــ ه پیــش دستــی می کنی و می گویی ؟
- آخر هفته بریم؟
- یعنی من تا آخر هفتــ ه اینجوری باشــ ه حالم؟الان ســ ه ماهــ ه نرفتم :(

گویی میدانم عکـس العملتـــ چیستــــ ، لبخند میزنی و میگویی :
- فکر کـردی مـَن جـا میزنم؟! هان؟! کـِی پایــ ه نبودَم کــ ه ایــن بار دومش باشه؟ هان؟؟؟؟
- هیچ وقت نشــده...

دستت را میزنـی به کمرتــ و ابرو تابــ می دهی و خیره می شوی بهم...
- حاج آقا بلند نمیشوند ؟؟؟ تا شما اذان و اقامه نماز عشاء را بخوانید ، من هم تماسی با آژانس می گیرم . . .





  • مجتبی محمدی

نظرات  (۱)

این و دوس داشتم .. قشنگ بود :)
پاسخ:
خواهش میکنم ~o__~