زیارت
می پرسـی :
-نمیخوای بـِگی چی شُده ؟
وَ مـن مثـل همیشـ ه ، سـَرم را پایین می اندازم
و بــ ه خیالم کــ ه از سوالتـــ منصرفـــ می شوی
آستیـن هایـَم را بالا می زنم و می روم سَمتـِـ حیاط
و تو همچنان چشم بـ ه سـوی چشمـان من دوخته ای
پله ها را آرام آرام پاییـن مـی روم بـ ه سمتــ حوض کوچــک وسط حیاط
شمعدانی ها را نوازشی می کنم
**وضــو می گیرم
**سجــاده را بر می دارم کــ ه پـهن کــُنم ، دستــانم را مـی گیــری و مـی گویی:
- همسر ما نمی خواهند لب به سخن باز کنند :) ؟!
- اجازه بده نمازمو بخونم بعد میگم :(
اَبـروانت را بـالا می دهی و می گویی :
- پس شما هم زیر لفظی از ما می خواهید...
لبخندی به لب می آورم و به سوی قبلــ ه قـدم بر میـدارم...
- المستغاثــ بکــ یا صاحبــ الزمان --- الله اکبر
- الله اکبر
**حس غریبی به سراغم می آید وقتی می بینم هنوز بعد چند سال وقتـــ نماز بـ ه من اقتدا میکنی .
**کنارم می آیی لبخند آرامــش بخشــی بر لبات جاری می شود ، مکثـــ می کنی ...
- تقبل الله حاج آقا :)
همیشــه خوب می دانستی که چطور ، آرامم کنی
-قبول حق باشه .
- همسر ما را چه شده است؟ :)
سرم را پایین می آورم و گویی کــ ه از رویتــ خجالت می کشم ، دستانت را بــ
ه زیر چانه ام می گذاری سرمــ را بلنــد می کنــی و می گویی :
- د بگو چی شده آخــ ه ، نصفــِ عمر شدم مـــَرد :@
به چشمانت خوبــ می نگرم اشکـــ در چشمانم حلقهــ می بندد و فرازی از دعای ابو حمزه را می خوانم :
- فَمَن یکُون أسوأَ حَالًا منی إِن أَنَا نُقِلتُ عَلَى مِثلِ حَالِی إلَى قَبری و ...
یک جوری که دلم را هُـری بـریـزانی الف معلی اسمم را مـی کــشی و صدایم میکنی مجــتبــی !!
- بله؟
- به گمانم ، همسر ما امام رضا را قبول ندارند!
لبخندی بر لبانم جاری می شود ، گویی می دانم چه می خواهی بگویی ، می پرسم
- چطُور مگه؟ :)
- فکر کنم اون طوری که مـن یادمــ ه تو ایــن چند سال ، یــ ه 20 باری با هم مشهد الرضا رفتیم.
- خب ؟
- خب نداره کــ ه ، مگــ ه حضرتــ نفرمودن کــ ه هر کـی بـ ه زیارتــ
مــن بیاد مــن سه جا بــ ه دادش میرسم ، یه جا هم همون قبره.... ما کــ ه
اینهمــ ه رفتیـم ...
- آخه :(
گویی مـی دانی چــ ه میخواهم بگویـم ، طــوری کــ ه مثـل همیشــ ه پیــش دستــی می کنی و می گویی ؟
- آخر هفته بریم؟
- یعنی من تا آخر هفتــ ه اینجوری باشــ ه حالم؟الان ســ ه ماهــ ه نرفتم :(
گویی میدانم عکـس العملتـــ چیستــــ ، لبخند میزنی و میگویی :
- فکر کـردی مـَن جـا میزنم؟! هان؟! کـِی پایــ ه نبودَم کــ ه ایــن بار دومش باشه؟ هان؟؟؟؟
- هیچ وقت نشــده...
دستت را میزنـی به کمرتــ و ابرو تابــ می دهی و خیره می شوی بهم...
- حاج آقا بلند نمیشوند ؟؟؟ تا شما اذان و اقامه نماز عشاء را بخوانید ، من هم تماسی با آژانس می گیرم . . .
- ۹۳/۱۲/۱۴